توضیحاتی در مورد کتاب :
یک بار، در یک بحث کلی در مورد مشکلات تحقیق موسیقی، یکی از دوستان این اصل را ذکر کرد که "وقتی تنها ابزار شما یک چکش است، همه مشکلات شما مانند میخ می مانند". اگرچه من این را شوخ دیدم، اما در ابتدا ارتباط آن را با نگرانی های خودم با تحلیل موسیقی کلاسیک ندیدم. به هر حال، بدیهی به نظر می رسید که مشکل برجسته تحلیل موسیقایی کاهش پیچیدگی های سطحی موسیقی واقعی به پیشرفت های منظم آهنگ های ساختاری مهم است. و در حالی که ممکن است تحلیلگران ماهر موسیقی در مورد اینکه کدام آهنگها از نظر ساختاری مهم هستند، اختلاف نظر داشته باشند، تردیدی وجود ندارد که یک سیستم سلسله مراتبی کاهش گام ابزاری برای استفاده است.
تقریباً در همان زمان، علاقه من به مضامین و عبارات موسیقی قرن هجدهم باعث شد تا ایدههای لئونارد مایر در مورد طرحوارههای موسیقی کهنالگو را در نظر بگیرم. اینها انتزاعات هنجاری از الگوهای ملودیک، هارمونیک یا فرمال پایه هستند که آنقدر رایج هستند که بخشی از بافت موسیقی کلاسیک را تشکیل می دهند. تصور مایر از انتزاعات هنجاری به شهود موسیقایی من علاقه داشت، اما مانع فنی بزرگی بر سر راه تحلیل تقلیلی بود. به بیان ساده، الگوهای نسبتاً بزرگ شناسایی شده توسط مایر، اگر نگوییم غیرممکن است، کاهش آنها به اجزای یکنواخت و سادهتر دشوار است. ظاهراً نظریهپردازان موسیقی، فرد لردال و ری جکنداف با همین مشکل مواجه شدهاند، که در عین اعتراف به جذابیت شهودی طرحوارههای کهنالگوی موسیقی، با این وجود تصمیم گرفتند که آنها را از سیستم تحلیلی خود کنار بگذارند تا توانایی بیقید آن در کاهش هر چیزی را حفظ کنند. الگوی موسیقی به مجموعه ای کوچکتر از آهنگ های سازنده.
پشت کردن به مؤسسات موسیقی مشترک صرفاً به خاطر یک سیستم تحلیلی، حداقل برای من غیرقابل توجیه به نظر می رسید. اگر آن عناصر ملودیک یا فرمال که ما تصور می کنیم وجود دارند باید در این فرآیند از بین بروند، چکش کردن یک تحلیل جزمی از یک ترکیب موسیقی چه سودی دارد؟ مطمئناً هدف تحلیل موسیقایی سیستماتیک بودن به هر قیمتی نیست. شاید این ابزار کاهش زیر و بم سلسله مراتبی به طور نابجا بر دستور کار درک شده تحلیل موسیقی تأثیر می گذاشت.
پاسخ نهایی من به معضل انتخاب بین شهودهای موسیقی مشترک و تقلیل گرایی ساختاری را می توان با بازنویسی عبارت فوق خلاصه کرد: "وقتی شک دارید که ممکن است مشکلات شما ناخن نباشد، به آنها ادامه ندهید. چکش - ابزار بهتری پیدا کنید! مطالعه ای که در ادامه می آید تلاشی است برای یافتن ابزاری بهتر برای درک اینکه شنوندگان آگاه چگونه بسیاری از عبارات موسیقی فوق العاده زیبای قرن هجدهم و نوزدهم را درک می کنند. من یک سیستم تحلیلی جهانی مبتنی بر چند بدیهیات و رویه های مرتب پیشنهاد نمی کنم. همچنین یک مفهوم بزرگ - وحدت، ارگانیسم، کمال - را پیشنهاد نمیکنم که بر اساس آن تفسیری از تمام موسیقیهای بزرگ استوار شود. روش های من بسیار ساده تر است. من چیزی بیش از چارچوبی برای بررسی ساختارهای موسیقی موجود در عبارات کلاسیک ارائه نمی دهم. مطمئناً، این چارچوب می تواند تجزیه و تحلیل دقیق و آشکاری از ساختار موسیقی ارائه دهد، اما خود چارچوب صرفاً یک بررسی ساده و مستقیم از الگوهای موسیقی و تعاملات آنها را راهنمایی می کند.
فهرست مطالب :
A Classic Turn of Phrase
Contents
Preface
PART I: THEORETICAL FOUNDATION
1. What is a Schema?
2. A New Look at Musical Structure
3. Style Structures and Musical Archetypes
4. Defining the Changing-Note Archetype
5. Schematic Norms and Variations
PART II: HISTORICAL SURVEY
6. A Schema Across Time
7. 1720-1754: Scattered Examples
8. 1755-1769: Sharp Increases in Population and Typicality
9. 1770-1779: The Peak
10. 1780-1794: New Complications
11. 1795-1900: A Legacy
12. Conclusions
Appendix: List of Musical Examples Cited or Used in the Statistical Sample
Notes
Bibliography
Index
توضیحاتی در مورد کتاب به زبان اصلی :
Once, in a general discussion of the problems of musical research, a friend mentioned the maxim that "when your only tool is a hammer, all your problems look like nails." Though I found this witty, I did not at first see its relevance to my own concerns with the analysis of classical music. After all, it seemed self-evident that the salient problem of musical analysis was to reduce the surface complexities of actual music to orderly progressions of structurally significant tones. And while skilled musical analysts might disagree over which tones were structurally significant, there was little doubt that a hierarchical system of pitch reduction was the tool to use.
At about the same time, my interest in eighteenth-century musical themes and phrases had led me to consider Leonard Meyer’s ideas about archetypal musical schemata. These are normative abstractions of basic melodic, harmonic, or formal patterns so common as to constitute part of the very fabric of classical music. Meyer’s notion of normative abstractions appealed to my musical intuitions but presented a major technical obstacle to reductive analysis. Simply stated, the rather large patterns identified by Meyer are difficult if not impossible to reduce to uniform, simpler constituents. Apparently the same stumbling block had been encountered by the music theorists Fred Lerdahl and Ray Jackendoff,' who, while admitting the intuitive appeal of archetypal musical schemata, nonetheless chose to exclude them from their analytical system in order to preserve its unfettered ability to reduce any musical pattern to a smaller set of constituent tones.
To turn one’s back on shared musical institutions merely for the sake of an analytical system seemed, to me at least, unjustified. What profit is there in hammering out a dogmatic analysis of a musical composition if those melodic or formal elements that we perceive to be present must be effaced in the process? Surely it is not the goal of musical analysis to be systematic at all costs. Perhaps this tool of hierarchical pitch reduction was unduly influencing the perceived agenda of musical analysis.
My eventual response to the dilemma of choosing between shared musical intuitions and structural-tone reductionism can be summarized by a rewording of the above-mentioned maxim: "When you suspect that your problems may not be nails, don’t keep beating them with a hammer—find a better tool!" The study that follows is an attempt to find a better tool for understanding how knowledgeable listeners perceive many of the sublimely beautiful musical phrases of the eighteenth and nineteenth centuries. I do not propose a universal analytical system based on a few tidy axioms and procedures. Nor do I suggest a grand concept—unity, organicism, perfection—on which to base an exegesis of all great music. My methods are far more modest. I present no more than a framework for examining the musical structures present in classical phrases. To be sure, this framework can yield a detailed and revealing analysis of musical structure, but the framework itself merely guides a simple and straightforward examination of musical patterns and their interactions.