توضیحاتی در مورد کتاب Horror Stories: 51 Sleepless Nights: Thriller short story collection about Demons, Undead, Paranormal, Psychopaths, Ghosts, Aliens, and Mystery
نام کتاب : Horror Stories: 51 Sleepless Nights: Thriller short story collection about Demons, Undead, Paranormal, Psychopaths, Ghosts, Aliens, and Mystery
ویرایش : 2
عنوان ترجمه شده به فارسی : داستان های ترسناک: 51 شب بی خواب: مجموعه داستان کوتاه هیجان انگیز درباره شیاطین، مردگان، ماوراء الطبیعه، روانپزشکان، ارواح، بیگانگان، و راز
سری :
نویسندگان : Tobias Wade
ناشر : CreateSpace Independent Publishing Platform
سال نشر : 2017
تعداد صفحات : 392
ISBN (شابک) : 1979656002 , 9781979656009
زبان کتاب : English
فرمت کتاب : pdf
حجم کتاب : 2 مگابایت
بعد از تکمیل فرایند پرداخت لینک دانلود کتاب ارائه خواهد شد. درصورت ثبت نام و ورود به حساب کاربری خود قادر خواهید بود لیست کتاب های خریداری شده را مشاهده فرمایید.
توضیحاتی در مورد کتاب :
نویسنده پرفروش آمازون و برنده جایزه ترسناک / Nosleep's Reddit! اگر یک بازی واقعیت مجازی را انجام دهید که با برداشتن هدست متوقف نشود، چه میکنید؟ اگر مردن پسرتان را تماشا کردید، اما یک ماکت دقیق ظاهر شد و از شما خواست که با شما به خانه بیاید، چطور؟ یا به طور تصادفی با شیطان به یک قرار کوتاه رفتید؟
این مجموعه متنوع از داستانهای ترسناک کوتاه شامل شیاطین، هیولاها، روانپرستان، ارواح، آزمایشهای دیوانه و ماوراء الطبیعه است - مهم نیست که چه چیزی باعث تپش قلب شما میشود، مطمئناً با این داستانهای وحشتناک با ترس خود روبرو خواهید شد.
گزیده ای از متن:
احساس کردم که آغوش او را در اطراف خود دارد، اما او سعی نمی کرد من را خفه کند یا من را مهار کند. او مرا در آغوش گرفته بود. آنقدر حس غریبی بود که بلافاصله چشمانم را باز کردم. اون موقع بود که دیدمشون صدها - هزاران تار عنکبوت غول پیکر که بدن او را مانند یک عروسک خیمه شب بازی نگه می دارد. من فورا عقب کشیدم و او بدون کوچکترین مقاومتی اجازه داد.
عنکبوت ها همه جا بودند. روی صورتش می خزد، لای موهایش. وقتی دهانش را باز کرد، تعداد بیشتری از آنها را در داخل او دیدم که نخ ها را می کشیدند تا فک او را کار کنند. گلویش میتپید، و میدانستم که باید بیشتر پایینتر باشد تا تارهای آوازی او به لرزه درآیند. "اما او دیگر هرگز به شما صدمه نخواهد زد. تو حرف ما را داری.»
من خیلی شوکه شده بودم که نمی توانستم به طور کامل بفهمم چه اتفاقی دارد می افتد. زنگ هشدار در ذهن من متوقف نمی شد و هنوز احساس می کردم که می خواهم هزینه شورش خود را بپردازم. نمیخواستم خیره شوم، اما نمیتوانستم به دور نگاه کنم. نمی خواستم بروم و ببینم، اما به هر حال پاهایم مرا به آنجا برد. در اتاق جف را باز کردم و او را روی تختش دیدم. دست و پای او با حلقه های بی شماری از تار عنکبوت بسته شده بود. بیشتر روی صورتش بود و زبانش را محکم به سقف دهانش بسته بود. پوست او با هزار سوراخ سوراخ شده بود و عنکبوت ها در حال خزیدن در داخل و خارج آن ها بودند و هر قطعه را برای مصرف به دقت تقسیم می کردند و می پیچیدند. چشمانش به من پلک زد، اگرچه نمیدانم این نشانه زندگی بود یا صرفاً دلبستگی موفقیت آمیز یک رشته درونی دیگر. بی سر و صدا در را بستم و اجازه دادم کارشان را تمام کنند. -مادرم ملکه عنکبوتی
توضیحاتی در مورد کتاب به زبان اصلی :
Amazon Bestselling author and winner of Reddit's /Nosleep Horror Award! What would you do if you played a virtual reality game that didn't stop when you took the headset off? What about if you watched your son die, but an exact replica appeared and asked to come home with you? Or you accidentally went on a tinder date with the Devil?
This diverse collection of short horror stories includes Demons, monsters, psychopaths, undead, mad experiments and paranormal - no matter what makes your heart race, you're guaranteed to face your fear with these terrifying tales.
Excerpt:
I felt her arms around me, but she wasn’t trying to choke me or restrain me. She was… hugging me. It was such an alien sensation that I immediately opened my eyes. That’s when I saw them. Hundreds – no thousands of gossamer spider webs holding up her body like a marionette doll. I recoiled immediately, and she let me without the slightest resistance.
The spiders were everywhere. Crawling across her face, through her hair. When she opened her mouth, I saw more of them inside her, pulling the threads to work her jaw. Her throat pulsed, and I knew more must be further down to vibrate her vocal chords. “But he’s never going to hurt you again. You have our word.”
I was too shocked to fully understand what was happening. The alarm in my mind wouldn’t stop, and I still felt like I was about to pay for my rebellion. I didn’t want to stare, but couldn’t look away. I didn’t want to go and see, but my feet carried me there anyway. I opened Jeff’s room and found him on his bed. His hands and feet were bound with countless loops of spiderweb. More of it was across his face, tying his tongue securely to the roof of his mouth. His skin was perforated with a thousand holes, and spiders were crawling in and out of them as they carefully partitioned and wrapped each piece for consumption. His eyes blinked at me, although I don’t know if that was a sign of life or simply the successful attachment of yet another internal strand. I quietly closed the door and let them finish their work. -My Mother the Spider Queen